سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کربلای جبهه ها یادش بخیر... !
صفحه ی اصلی |شناسنامه| ایمیل | پارسی بلاگ | وضعیت من در یاهـو |  Atom  |  RSS 
آنکه مجادله به باطلش فراوان شود، کوری اش از حقیقت ماندگار شود . [امام علی علیه السلام]
» آمارهای وبلاگ
کل بازدید :274880

» درباره خودم
کربلای جبهه ها یادش بخیر... !
....!!!
اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک... آرزوی شهادت همیشه در دلم باقیه...از خدا میخوام که نصیبم کنه.... باید رفت..باید تعلقات رو کنار بزارم برای رسیدن ..شاید این راهش باشه....یحتمل باید زودتر بار و می بستم نشد یا نخواستم نمیدونم...و حالا وقت کوچ کردن ما هم رسید..حرف زیاده اما حسی و رمقی برای گفتن نمانده ...فقط ازشهدا میخوام اگه کوتاهی کردم تو این وب حلالم کنن ..به همان آهستگی که آمدیم ،به همان آهستگی هم میرویم...کربلایی باشید... تمــــــــــــــــــــــــــــام...
» لوگوی وبلاگ
کربلای جبهه ها یادش بخیر... !
» لوگوی دوستان















» آوای آشنا
» فعلا هیچی..

شهادت امام جوادالائمه (ع)...

سایپا...استقلال تهران....10 /آذر /87

گزارشگر بازی میگه...: این نوارهای مشکی رو لباس بازیکنان استقلال(منتظری تا بگه به خاطر شهادت جوادالائمه است)به خاطر فوت عموی آقای جویباری سرپرست تیم استقلاله...

ببخشید پس جواد الائمه میوه دل امام رضا(ع) چی....!!!!

خسته نباشید هم شما ، هم باشگاه استقلال...

با اینکه ائمه نیاز به این کارهای سوری ندارند...اما ادب و ارادت و....حرفی دیگه ای...

تاسف و تاثر و .....باقی حرف ها...

پی نوشت..:

1. نیستیم چون نمیخواهیم باشیم....

2. کم کم باید مراسم فاتحه خوانی این وب را راه بیندازیم...

3. ذی القعده دلمان آپ کردن نمیخواست...الان هم همینطور...نمیخواهد...هیچ نمیخواهد...

4. بد است..منگ و هنگ وهیچ و پوچ ....خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااا....

5. سالروز ازدواج بانو و مولا مبارک....

6. عرفه نزدیک است...محرم....یاحسین....

کربلایی باشید...



  • کلمات کلیدی : جوادالائمه، عرفه، استقلال
  • ....!!!:: 87/9/10:: 10:59 صبح | در باغ شهادت را نبندید ()

    » عقل و عشق....

    عقل میگوید بمان عشق میگوید برو،واین هر دو ،عشق وعقل را،خداوند آفریده است تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود....

    این جمله آقا سید این روزها بیشتر ملموس تر وقابل درک تر شده...عقل و عشق و وجود وحیرت آدمی...

    هنوز درگیرم...برم یا نه..بعد از انتظارها...

    دبیرستان...آن روزها صدام حسین بود...تو راه مدرسه...صبح و ظهر...با رفیق شفیق(که هر جا هست سلامت باشد)....چقدر حرف میزدیم وعشق میکردیم...از رفتن میگفتیم و بعضا اشک هایی که تو چشمامون جمع میشد(تف به ریا)..(حکما وجه اشتراکمون تو یه روز پا به دنیا گذاشتنمون  بود که البته با 5 ساعت ارشدی بنده..بماند..خوش روزگاری بود)...چقدر التماس اولیا رو کردیم(به زبان مدرسه...همون خانواده)که بزارن بریم واما...حکمتش همان است که آقا نطلبید...بعدها که از دبیرستان فارغ شدیم ،فهمیدیم مگه همین جوریه کرببلا رفتن...دل میخواد ،آدمشو میخواد...مگه میشه سرتو بندازی زیر وبری...درک میخواد ...باید فقط چند روزی تو بین الحرمین قدم بزنی تا بفهمی کجایی..(نقلش را قبل تر گفته بودیم...)دیگه کم کم رفتن رو از سر پراندیم ...اما چند ماهی است بد گیر کردم بین عقل وعشق...هواییم...دوباره حال وهوای سابق به سراغم آمده...میترسم از روزی که برم و دست خالی برگردم..میترسم نرم و....نمیدونم...

    این روزها از اون موقع هایی که همه چیز زندگی با هم قاطی میشه و عقل وعشق...بماند...

    پی نوشت...:

    1. کاش روی پیشونی میشد نوشت ...حس و حال درست و درمون نداریم...زیاد نزدیک نشید... که نه تنها منگ هستیم هنگ نیز میباشیم...!!!

    2. کاش امسال شهادت امام جعفر صادق(ع)الطاف پارسال و نیز داشت...خودش میداند...

    3. ماه امام رضا(ع) هم داره میرسه....چقدر پارسال ذی القعده تلخ بود..تلخ.......... .

    4. این بی وتن آقا رضا امیرخانی بد رو مخمان رفته....باید دوباره از نو بخوانیم...

    5. نوای وبلاگ رو دوست دارم....هوائیم، هوائیم، دوباره کربلائیم...

    6. قول دادم، خیلی وقت پیش ،دیگه اینجا نگم یه عااااااااالمه دعا..پس نمیگوییم..با اینکه دلم تنگ  شده...

    کربلایی باشید....



  • کلمات کلیدی :
  • ....!!!:: 87/8/4:: 10:24 عصر | در باغ شهادت را نبندید ()

    » او و.....

    میدان ولیعصر(عج)....شهادت امام جعفر صادق (ع)...(آبان 1386ه.ش)

    آرام بود...

    روی همان صندلی شبه آهنی چرخدار نشسته بود...آرام..گاهی به راست گاهی به چپ نگاه میکرد..به ماشین ها...به همان ماشین هایی که رفقایش سوار بر آن بودند...و او پایی نداشت تا همراهشان برود..آرام بود...

    دوست داشتم بدانم در عمق دلش چه میگذرد...؟؟؟چه میگوید...؟؟؟بغضش چه جنسی است...؟؟؟

    اما آرام بود..

    آمده بود بدرقه....صدای قدم های یارانش را شنیده بود..چقدر این صدا برای گوشهایش آشناست...شاید هم حسرت بار..عابرین نگاهش میکردند...میگفتند شاید از بیمارستان ساسان آمده که در همین حوالی است...؟؟؟

    ادامه مطلب...


  • کلمات کلیدی :
  • ....!!!:: 87/7/28:: 9:48 عصر | در باغ شهادت را نبندید ()

    » سید الکریم....

    جای خوبی است...اگر دلت هوای کربلا کرد....(حرم حضرت عبدالعظیم الحسنی)

    کربلایی باشید...



  • کلمات کلیدی :
  • ....!!!:: 87/7/21:: 10:31 عصر | در باغ شهادت را نبندید ()

    » آسمون بی ستاره....

    در این عرصه با یار بودن خوش است        به رسم شهیدان سرودن خوش است

    بیـــــا در خــــدا خویش را گم کنیـــــم        به رسم شهیــــــــــــــــدان تکلم کنیم

    اذان مغرب..صدای ضعیفی از اذان به گوش میرسه...از مزار شهدا بر میگردیم..هوا داره تاریک میشه...

    سرمو بالا میگیرم نگاه به آسمان میکنم...مثل همیشه...انگشت شمار ستاره میبینم..میگم ..: توجه داری دیگه آسمون ستاره نداره..میگه...:آره هوا کثیفه دیگه...میگم...:نه ...مشکل کثیفی هوا نیست...

    ادامه مطلب...


  • کلمات کلیدی :
  • ....!!!:: 87/7/15:: 9:54 عصر | در باغ شهادت را نبندید ()

    » بقیع ایران...

    ای کسی که مرا پیدا میکنی مرا در همان جا که پیدا کرده ای دفن کن و به کسی نگو که بودم کجا بودم چگونه بودم چون میخواهم ناشناس بمانم....                                                                  

    ازطرف شهید گمنام....

    حس قدم بر داشتن ندارم...پاهامو رو زمین میکشم...بدون توجه به اطرافم راه میرم...صدای کشیدن پاها روی زمین یه آهنگ خاصی داره برام....آدما از کنارم رد میشن بدون توجه به اونا ...شاید بگن مخش عیب داره...سرمو بلند میکنم آفتاب مستقیم میخوره به چشمم تند سرم زیر میندازم....حوض آبی رنگ که شکل میدون داره گاها فواره هاش بازه....دلم میخواست تو این آفتاب پاهام بزارم توش یا سرمو تا گردن بکنم تو آب حوض...خنک

    بشم...خنک...خنک...      حس گنگ و لذت بخش همیشگی سراغم میاد....چند قدمی بیشتر نمونده تا برسم...پاهام از زمین کنده میشه ...به بزرگی و حرمتشون قدمام بلند میشه...

    اینجا مزار عشق است با پا و سر قدم نه       ای رهگذر در اینجا آهسته تر قدم نه

    یادش بخیر...!شاید سالی پیش بود...وقتی سرو بر می گردوندی دیوار نوشته ای بود ...:به بقیع ایران خوش آمدید...دلم برای سنگ مزارای قبلی تنگ میشه...درسته این سنگ مزارا یه جورایی کرده قطعه رو ...اما قبلیا غربت خاصی داشتند...یه جورایی شبیه بقیع...

    (قبل از بازسازی)                                                          (بعد از بازسازی)

    مثل همیشه وسط اون همه سنگ مزار همنام گیر میکنم....سرمو میچرخونمو نگاه به اطرافم میندازم...چند تا ا ز رفقای اهل دل پایین شلوار زده بود ند بالا و شروع به شستن کردن...سطل رو میزدن تو جوی آب و تو یه چشم به هم زدن خالی میکردن رو سنگ و میشستن....یه لبخند..رد میشم..نمیدونم امروز قراره کدوم یک بطلبن و مهمونم کنند...حرکت میکنم...چند ردیف مونده دل میگه همین جا...یه کم نگاه میکنم و میشینم...مثل بقیه سنگ مزارا روش حک شده شهید گمنام....

    سلام..سلام رفیقی که نمیدونم اسمت چیه و از کدوم تباری...چقدر دلم میخواد بدونم چه طوری شهید شدی...چرا نگهم داشتی و مهمونم کردی..چرا....؟؟؟حتما خودت نخواستی مثل  بقیه شهدا الان خونوادت کنارت بودن و بات حرف میزدن...اما حالا یه آدم دلتنگ کنارته...میدونم خودت خواستی گمنام بمونی...میدونم خیلی صفا میکنی که مهمون مادرتون حضرت زهرا (س) هستی...میدونم...میدونم...نه هیچی نمیدونم...هیچی..مگه مخ یه نسل سومی کشش بزرگی رو داره....مخی که دنیا گرفتتش و ول هم نمیکنه....

    بگذریم....مفاتیح و باز مکینم و زیارت عاشورا رو میخونم....درددلای همیشگی....دیگه رفقا اهل دل بلکل شلوارشون خیس شده رسیدن به ردیفی که من نشستم  و این یعنی بلند شو..آروم وداع میکنم..قدم بر میدارم دونه دونه سنگ مزارا از جلوی چشمم میگذرونم...از قطعه که میام بیرون دوباره قدمام سنگین میشه...حس بلند کردن پاهام ندارم....پاهامو رو زمین میکشم....

    کربلایی باشید....



  • کلمات کلیدی :
  • ....!!!:: 87/7/10:: 11:48 عصر | در باغ شهادت را نبندید ()

    » وداع ماه خدا....

    ای خداوند، ماه رمضان در میان ما بس ستوده زیست و ما را مصاحب و یاری نیکو بود و گرانبها ترین سودهای مردم جهان را به ما ارزانی داشت.اما چون زمانش به سر رسید  و مدتش و شمار روزهایش پایان گرفت ، آهنگ رحیل کرد.اینک با او وداع می کنیم...

    بدورد ای بزرگ ترین ماه خداوند و ای عید اولیای خدا...بدرود ای گرامی ترین اوقاتی که مارا مصاحب و یار بودی...بدورد ای ماه دست یافتن به آرزوها،ای ماه سرشار از اعمال شایسته ی بندگان خداوند...بدرود که درنگ تو برای گنهکاران چه به درازت کشید و هیبت تو در دل مومنان چه بسیار بود...بدرود که سرشار از برکات بر ما در آمدی و ما را از آلودگی های گناه شست وشو دادی.بدرود که به هنگام وداع از تو نه غباری به دل و نه از روزه ات ملالتی در خاطر...

    عذر تقصیر ما را در ادای حق خود بپذیر و عمر ما را تا رمضان دیگر دراز کن....

    "فرازی از دعای چهل وپنجم صحیفه سجادیه در وداع ماه رمضان"

    پی نوشت...:

    1. زودتر از اونچه که فکر میکردم گذشت....

    2. این روزای آخر یه حال دیگه داره...غریب...یاد کنید...

    3. عکس تزیئنی است...

    4. حرفی نیست...

    کربلایی باشید....



  • کلمات کلیدی :
  • ....!!!:: 87/7/6:: 5:15 عصر | در باغ شهادت را نبندید ()

    حماسه حضور